کور بودم و بینا شدم، زین نفهمی دانا شدم که من غلام کوی اویم، که ز صلبش پیدا شدم چشم بسته بودم بر این، قهرمانم تا پیش از این که زیر لطف سایه‌ی او ، من صاحب فردا شدم درّ کلامش ترانه‌ی دل، دستش سایبان و محمل دستش بوسه گاه من شد، تا صاحب دنیا شدم نیست از این سخن فرا تر، در من تا به روز آخر پدرم هستی و وجودم، من با تو معنا شدم