همه اینان که گرد خود بینی مگسانند گرد شیرینی
دل آتش گرفتهی ما را تو چرا نزد خود نمی بینی
منم و ملتی که میخواهد دل من از دلت جدا باشد
دل ما نیز سوی یک دیگر بشود گرچه بی صدا باشد
به تو سوگند یا به چشمانت که در این راه با تو میمیرم
که مگر لحظهای خدا خواهد ز رقیبان تو را که پس گیرم
همهی عمر در پیت بودم و ز عشقت دمی نیاسودم
که تویی آنکه از ازل دانم که فقط من برای او بودم
چه کنم بی نگاه گیرایت که کنون از نگاه من دوری
و خدا داند اینکه میدانم که به دوری چنین تو مجبوری
همه ام اشک و آه و لبخندم و تویی مرهم همه دردم
به فراغت اگر ضعیفم من به کنار تو چون دماوندم
تو کجایی در این شب تارم که ز درد دلت خبر دارم
همهی شهر را به دنبالت که غمی از دل تو بر دارم
نشناسی تو روح
#صابر را که چنان آسمان شب باشد
اگرم تیره و سیاه اما به دلش شمس و نجم و مه باشد
۱۴۰۲/۹/۱۰
#عین_صاد
#صابر