برف می‌بارید و ما آرام، گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم. چه شکایت های غمگینی که می‌کردیم، یا حکایت‌های شیرینی که می‌گفتیم. هیچکس از ما نمی‌دانست کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد آغاز. 🌨 هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم بکجامان می کشاند باز... 📖 📷