نمانم در پی این زندگی بی هدف آنی که من ققنوس این خاکسترم محصول ویرانی شکستم من خودم را تا بسازم من خودی دیگر که میدانم که من هستم در این من همچو زندانی تو ای جان و تو ای جانان تو ای مانند خون در رگ الهی، عالمی، پروردگاری، خوب میدانی که من سوی تو هر لحظه که شد نزدیکتر گشتم ولیکن سخت میگیرد به من احوال نفسانی بیا صابر دمی با ما سخن از کامکاران کن که صحبت بر گدایانی چو ما گشتست ارزانی