حوصله هیچ کس را ندارم. خدا ببخشد. آشنا می بینم سرم را می دزدم. آن یکی زنگ می زند جوابش را نمی دهم. پیام و پیامک هم که به زور باز می کنم. گوربه‌گورم کنند باید همیشه سرم شلوغ باشد. کمی که خلوت بشوم می ریزم توی خودم. لعنتی مگر ول می کند. گوشی هم نمی توانم دست بگیرم. پر از است از درد. غم و غصه بچه های فلسطین. دنیا را زهر کرده برایم. حالا هم که نزدیک اربعین. چرا هی می پرسند می روی ؟ ولم کنید تو را خدا! بروم و نروم چه عاید شما می شود. چرا می پرسی و دردم را تازه می کنی؟ به دخترم سپردم هر موقع از اربعین چیزی نشان داد شبکه را عوض کند. قایم نمی توانم بکنم. حسودیم می شود. حالا این وسط همه پیام می دهند. رفتیم رسیدیم لب مرزیم دعاتون می کنم. همه را می بینم و به زور می نویسم التماس دعا. به زور. چرا که دلم شکسته. چرا که اسمم امسال انگار خط خورده. یا یک حلقه قرمز دورش کشیده اند که امسال نه. فقط روزها را می‌شمارم. کمتر حرف می زنم. کمتر سوال می پرسم. کمتر فکر می کنم. کمتر خاطره می گویم. فقط منتظرم این موج بخوابد. هرچند ممکن نیست. مهر نماز صبحم، آن زیارت عاشورای لای جانماز، آن تریشه پارچه متبرک، کفش‌های پیاده روی که صبح به پا کشیدم، بطری آبی که برداشتم، کیف کهنه، چادر مخصوصم که به بهانه از کشور بیرون کشیدم، غذای نذری دیشب توی ظرف یکبارمصرف، عدس پلو، قیمه، عود اسپند، خرمایی که انداختم ته یخچال، عرق سوزی بدنم، جای رد کیف، درد شانه هایم، عکسهای پروفایل، حتی صدای دادزدن مرد فروشنده مرا پرت می کند جایی که نیستم. باشد این را هم دوست دارم. این عاشقی در فراق را هم دوست دارم. خوب اینجوری خواستی. فکر می کنی می بُرم و می روم؟ نه عزیزم. همینطوری مفتی که پیدایت نکردم. گشتم و دیدم جای دیگر خبری نیست. می دانم که آن لحظه که بیخ گوشم است و کسی ندارم فقط تو برایم می مانی. سرم را توی کتاب ها می برم. دلم ترک برداشته. همان جای همیشگی. همان غم همیشگی. کی هست که نداند. کی هست است که نبیند. امروز کتابی را تمام کردم. کپ زندگی خودم. خواستم به نویسنده پیام بدهم. دوستم است. بگویم عین زندگی من نوشتی. اما نگفتم. آدم غمش را داد نمی زند..‌‌. غمم را نگه داشته بودم بیاورم پیش خودت. اما هنوز جور نشده. چرا اینهمه می گویید غمت را نگه دار به خودش بگو؟ از همین دور بگویم؟ می گویم...