#عقل_در_قربانگاه_خداناباوری (بخش دوم)
نتیجهٔ فرار خداناباوران از برهان نظم به سوی داروینیسم تصادفی، الزام به این اعتقاد است که آنچه مغز ما درک میکند، نتیجهٔ درک درست از واقعیت نیست، بلکه نتیجهٔ یک کار تطبیقی مغز است که تکامل یافته تا انسان را قادر به مقابله با علل فنا و انقراض سازد؛ زیرا انتخاب طبیعی به فکر بالا بردن ارزش انسان نیست، بلکه چیزی را حذف میکند که موجود زنده را از دستیابی به بقا و تولید مثل بازمیدارد. هیچ تضمینی در این وجود ندارد که وقتی میخواهیم به حقیقت برسیم، بدان دست خواهیم یافت؛ زیرا سازگاری، مستلزم مطابقت با واقعیت نیست بلکه مستلزم دفع آسیبهای طبیعت خشن است. بنابراین، ممکن است به منظور جلوگیری از خسارات جانبی یا مشابه با آن، به نفع موجود زنده باشد که توهم را حقیقت ببیند. این را اریک باوم با گفتن این جمله تأیید نموده: «گاهی اوقات اگر به چیزی نادرست اعتقاد داشته باشی برای زنده ماندن و تولید مثل سازگارتر هستی تا اینکه حقیقت را باور کنی». [1]
الکساندر روزنبرگ این را تکرار کرده و میگوید: «انتخاب طبیعی در گزینش باورهای درست، خوب نیست» و اینکه «استدلالی قوی وجود دارد که انتخاب طبیعی، بسیاری از باورهای نادرست و مفید را تولید میکند». [2]
روانشناس، دونالد هافمن که سه دهۀ گذشته را صرف مطالعهٔ آگاهی از دید داروینیسم نموده، معتقد است که تکامل، آگاهی ما را با پنهان کردن حقایقی از وجود شکل داده که بدانها نیاز نداریم. نتیجهٔ تحقیق او این بود که جهانی که توسط آگاهیمان به ما ارائه میشود، واقعیت را نشان نمیدهد. بلکه میگوید آگاهی ما از واقعیت، کاذب است و تکامل آن را در ما حک کرده؛ زیرا با سوق دادن حقیقت به سوی انقراض، ظرفیت سازگاری تکاملی انسان را افزایش میدهد! [3]
کارکرد مغز در بینش خداناباورانه، در خدمت حقیقت نیست، بلکه در خدمت بقای انسان است. بقا نیز ممکن است با حقیقت و توهم، با هم حاصل شود.
وقتی دانستیم که مغز در بینش خداناباورانه معتبر نیست؛ زیرا از بیعقلی، عقل پدید نمیآید؛ چون تصادفی بودن، هر چقدر هم که انتخاب طبیعی بر آثار آن، تأثیر گذارد، در نهایت نمیتواند ابزاری تولید کند که وجود را آنطور که هست، بفهمد، باید از خداناباور بپرسیم:
چگونه آنچه فکر میکنی درست است را یافتی؟
چگونه فهمیدی که مخالفانت اشتباه میکنند؟
چرا خودت را روشن فکر میدانی؟
چرا آنچه فکر میکنی حقیقت است، توهمی مفید برای سازگاری نباشد؟
خداناباوری، «شدنیای ناشدنی» است، یعنی:
۱. برای خداناباور بودن، باید حقیقتِ [4] نظم در دنیای زندگان را انکار کنی.
۲. تنها جایگزین نظم الهی برای خداناباوران، باور به تکامل و تصادف است.
٣. باور به تصادفی بودن تکامل، مستلزم بیاعتمادی به توانایی مغز برای کشف حقیقت عینی است؛ زیرا تکاملی است که اجباراً بهقصد درک حقیقت نبوده.
۴. وقتی تنها راه انکار وجود خداوند سبحان عقل است و خداناباوری، مستلزم انکار وجود عقلی عاقل است که واقعیت جهان را درک میکند. پس ایمان به خداناباوری، مستلزم کفر به خداناباوری است تا خداناباور بتواند به خدا کافر شود!
خداناباوری، یک ادعای خود ابطالگر self-refuting claim است. اگر خواستی بگو: خداناباوری، شدنیای ناشدنی است! [5]
📚پینوشتها:
[1] Baum, What is Thought? (Cambridge, Mass.; London: MIT, 2006), p.226.
[2] Alexander Rosenberg, The Atheist's Guide to Reality: enjoying life without illusions (New York: W. W. Norton, 2011), pp.110-111.
[3] گفتوگویی با دکتر دونالد هافمن:
Amanda Gefter, The Evolutionary Argument Against Reality, Quanta Magazine, April 21, 2016.
[4] خداناباوران به ظاهر نظم باور دارند، نه حقیقت نظم؛ زیرا نظم، نیازمند اراده و خرد است، در حالی که آن نظمی که ظاهر میشود، چیزی نیست جز ردی از تصادفی کور.
[5] نک: خداناباوری علیه خودش، دکتر سامی عامری، ترجمهٔ عدنان حبیبی، ص ۶٣-۶٠.
ادامه دارد...
☑️
@naghdeelhad