📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲۰)
📚 انتشارات عهدمانا
معاویه گفت : « میدانستم می آیی عمروعاص! تو روباه پیر را خوب می شناسم ! بوی طعمه را از فرسنگها راه تشخیص میدهی .»
گفتم : « گمان نکنم در راهی که پیش گرفته ای ، طعمه ای باشد. چه بسا ممکن است ما خود طعمه ای باشیم برای دهان شیری چون علی ، من آمده ام تا اگر مرگی برای دوست دیرینه ام رقم بخورد ، پیش از او خودم را در دهان شیر بیندازم .
معاویه لب زیرینش را با زبان سرخش خیس کرد و گفت : « ای مکاره تو را چه به طعمه شدن در دهان شیر ؟! تو شیرها را تشنه بر لب چاه میبری و باز می گردانی! می دانم که بوی حکومت به مشامت خورده است... بگو اگر بر علی پیروز شدیم حکومت کجا را می خواهی ؟ مصر کافی است یا به کاخ در شام هم رضایت می دهی ؟ پوزخندی زدم و گفتم : « حکومت و خلافت در شام از آن تو... حال بگو از کوفه چه خبر ؟ علی چه می کند و قصد دارد چه وقت حمله کند ؟ » گفت : « با روی کار آمدن علی ، تلخی مرگ عثمان دوچندان شد. میدانی که پس از مرگ محمد ، تلاش های بسیاری صورت گرفت تا علی جانشین او نشود و بیست و پنج سال این تلاش ادامه داشت . دست علی به حکومت نرسید ؛ هرچند او گفته بود تا مردم او را نخواهند ، خلعت خلافت بر تن نخواهد کرد. اما علی اینک با همان اندیشه و سیاست دوران پیامبر ، حکومت را به دست گرفته و همهٔ فرماندهان دوران عثمان را از کار برکنار کرده است. به من هم پیغام داده تا با او بیعت کنم. می دانم که چه بیعت کنم و چه نکنم او حاضر نیست حتی ساعتی بر این مسند حکومت کنم.
↩️ ادامه دارد...
#روز_بیست_و_یکم