سراج منیر غنوده کعبه و اُمّ القری به بستر خواب ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب... وجود وی همگی درد و التهاب شده ز آتش دل خود همچو شمع، آب شده که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین بخوان به نام خدایی که ربّ "ما خلق" است پدیدآور انسان، ز نطفه و علق است ... به گوش هوش چو این نغمه ی سروش شنید هزار چشمه نور از درون او جوشید ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست شکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست ... دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر بر آن گزیده ی یزدان، بر آن سراج منیر ...