✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیرالمومنین علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان 📃 قسمت صد و چهل‌ و‌ نهم 🔸شما درد من شده‌اید [ یکی از سپاهیان برخاست و سؤال کرد: ما را از حٓکمیت نهی کردی، سپس پذیرفتی. ما نفهمیدیم کدام یک از این دو کار درست بود. دستم را بر دست دیگرم زدم و گفتم: ] 🔻این است سزای کسی که بیعت با امام خود را ترک گوید و پیمان بشکند. به خدا سوگند، هنگامی که شما را به جنگ فراخواندم، خوشایندتان نبود؛ ولی خداوند خیر شما را در آن قرار داده بود. اگر استقامت ورزیده بودید، شما را راهنمایی می‌کردم و اگر به راه کج می‌رفتید، شما را به راه راست برمی‌گرداندم؛ اگر سر برمی‌تافتید، دوباره شما را برای مبارزه آماده می‌کردم. این روشی درست و نظری استوار بود. 🔻اما دریغ! با کدام نیرو و با اطمینان به چه کسی؟! شگفتا! می‌خواهم درد خود را توسط شما درمان کنم، حال آنکه شما خود، درد من شده‌اید! همانند کسی هستم که خار در پایش رفته‌ است و می‌خواهد با خار دیگری آن‌ را بیرون‌ کشد و می‌داند که خار در تن او بیشتر می‌شکند و بر جای می‌ماند. 🔻بارخدایا، پزشکانِ این درد بی‌درمان از معالجه خسته و درمانده شده‌اند و آنان که می‌خواهند با طناب از چاه ژرف آب بکشند، ملول و ناتوان گشته‌اند. 🔻کجایند آن مردمی که وقتی به اسلام دعوت شدند، پذیرفتند و قرآن را تلاوت کردند و آن‌ را نیکو‌ دریافتند؛ وقتی به‌سوی جهاد بسیج شدند، با شوق تمام به حرکت درآمدند و چونان شتری که مشتاقانه به‌سوی فرزندش می‌رود، شمشیرها را از غلاف بیرون کشیدند و فوج‌فوج و صف‌به‌صف اطراف زمین را احاطه کردند. برخی شهید شدند و برخی نجات یافتند. نه زنده‌ماندن زندگان را به یکدیگر مژده دادند و نه‌ مرگ شهیدان را تسلیت گفتند. از بس از خوف خدا گریسته بودند، دیدگانشان سفیدی گرفته‌ بود. شکم‌هایشان از روزه‌داری فراوان لاغر شده و به پشت چسبیده‌بود. لبهایشان از فراوانی دعا خشکیده‌ شده و رنگ‌های صورتشان از شب‌زنده‌داری زرد شده و بر چهره‌هایشان، غبار خشوع و فروتنی نشسته بود. آنان برادران من بودند که رفتند و بر ماست که تشنهٔ دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت‌ِحسرت به دندان بگزیم. 🔻همانا شیطان راه‌های خود را برای شما آسان جلوه می‌دهد، تا گره‌های محکم دین شما را یکی پس‌ از‌ دیگری بگسلد و به جای وحدت و هماهنگی، بر تفرقه و پراکندگی شما بیفزاید و فتنه و فساد برانگیزاند. از وسوسه‌ها و فریب‌کاری شیطان روی‌گردانید و نصیحت آن کس‌را که خیرخواه شماست، گوش کنید و به جان و دل بپذیرید. ❇️ توصیه های امام به داوران حٓکمیت 🔸اگر مطابق کتاب خدا داوری نکنید، حکم شما ارزشی ندارد [ پس از نوشته‌شدن معاهدهٔ حٓکمیت و تعیین نمایندگان، به آن دو تذکر دادم: ] 🔻انتخاب شما برای این است که مطابق کتاب خدا حکم کنید و همه کتاب خدا در تایید من است؛ پس اگر مطابق کتاب خدا داوری نکنید، حکم شما ارزشی ندارد و حق داوری ‌ندارید. 🔸طبق دستور قرآن داوری کن! [ به ابوموسی اشعری که به نمایندگی از طرف ما برای حٓکمیت می‌رفت، گفتم: ] 🔻ای ابوموسی، همان‌گونه که دستور قرآن است، داوری کن؛ هرچند مخالف میل من باشد. با کتاب خدا داوری کن و پا فراتر از آن مگذار. 🔸هیچ‌کس به اندازهٖ من به وحدت امت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نمی‌اندیشد [ نامه‌ای نیز به ابوموسی اشعری نوشتم و تذکراتی به وی‌ دادم: ] 🔻همانا بسیاری از مردم تغییر کرده‌اند، از سعادت و رستگاری بی‌بهره مانده‌اند، به‌دنیا گرایش پیدا‌ کرده و از روی هوای نفس سخن گفته‌اند. من در کار این مردم شگفت‌زده ام. مردمی خودپسند گرد هم آمده‌اند! من‌ اکنون به درمان زخمی روی آورده‌ام که بیم آن دارم به صورت لخته خون درآید و درمان‌ناپذیر شود. 🔻بدان که در امت‌ اسلام، هیچ‌کس همانند من به وحدت امت محمد صلی الله علیه و آله و الفت و مهربانی آنان با یکدیگر، علاقه‌مند و حریص نیست. من در این کار به دنبال پاداش نیکو و سرانجام شایسته‌ام. 🔻من به پیمانی که بسته‌ام و تعهدی که پذیرفته‌ام، وفا‌خواهم کرد؛ هرچند تو دگرگون شده‌ باشی و همانند روزی که از من جدا شدی نباشی. همانا بدبخت کسی‌است که از عقل و تجربه‌ای که نصیب او شده‌است، محروم بماند. 🔻من نمی‌توانم سخن کسی را که باطل و نادرست می‌گوید، تحمل‌ کنم یا کاری را که خدا اصلاح کرده است، تباه‌ سازم. پس آنچه نمی‌دانی، رهاکن؛ زیرا مردم بد کردار با سخنان نادرست تو به‌سوی تو خواهند شتافت. والسلام. 📚منابع: ۱. نهج‌البلاغه، خطبهٔ۱۲۱، ص۱۷۷ ۲. الإحتجاج، ج۱، ص۱۸۵ ۳. مروج‌الذهب، ج۲، ص۴۳۵ ۴. أنساب‌الأشراف، ج۲، ص۳۳۳ ۵. تاریخ‌ دمشق، ج۳، ص۲۲۲، رقم۱۲۲۵ ۶. المناقب، ج۲، ص۲۶۱ ۷. الطرائف، ج۲، ص۵۱۱ 📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام ↩️ ادامه دارد...