📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲۴) 📚 انتشارات عهدمانا گفت : « درست حرف بزن عمرو! على کجاست؟ چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟ » گفتم: « اگر این نامه ها را درست خوانده بودی ، می دانستی علی حملهٔ خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. علی اگر تاکنون کاخت را بر سرت ویران نساخته ، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه مسلمانان واهمه دارد. صبوری پیشه ساخته تا به سر عقل بیایی. امّا تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی ، اینجا نشسته ای و شراب می نوشی؟ مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت : « روباه پیر! بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم... حالا بگو باید چه کرد؟ » به او گفتم که اولین گام را باید او بردارد و امروز عصر پس از اقامهٔ نماز، برای مردم سخنرانی کند : بگوید علی از دین خارج شده و او قاتل عثمان است . گفتم : « به دنبال سخنرانی تو ، ما عده ای را اجیر می کنیم و آن ها را بین مردم خواهیم فرستاد تا ضدّ علی تبلیغ کنند ، او را لعن کنند و خارج از دین بخوانندش. باید هر روز ، بلکه هر ساعت تبلیغات ضدّ على را گسترش دهیم. امامان جماعت مساجد شام را جمع کن و از آنان بخواه که از لعن و ناسزا علی نهراساند. باید از علی چهره ای وحشتناک در بین مردم بسازیم. ↩️ ادامه دارد...