✅خاطره ای جذاب از استاد قرائتی در امر تبلیغ؛ 🔸«من چند سال پيش( 7 يا 8 سال پيش) به شهرى رفته بودم به كلاسدارى و سخنرانى رفتم و كسى نيامد . زمان طاغوت بود . دو سه روزى مانديم و خبرى نشد . مردد بودم كه در آن شهر بمانم يا نمانم. 🔸يك روز به حمام رفتم، ديدم جوانى صابون زده و دنبال سطل آبى مى‏گردد كه روى سرش بريزد . من روى سرش ريختم( فكر كرد كيسه كش حمام هستم) گفت: دستت درد نكند و گفت يك بار ديگر و ما هم به ياد حضرت رضا( ع) افتاديم و ديديم خوب معلميم و روحانى هستيم ولى طورى نمى‏شود و اين كار را كرديم. 🔸تا اين كه لباس پوشيديم و جوان ديد كه ما طلبه هستيم . وقتى بيرون رفتيم پول حمام او را هم داديم . جوان گفت: ببخشيد جسارت شد، شما چه كسى هستيد؟ گفتم من طلبه هستم . آمدم از قم براى جوان‏ها اصول عقايد بگويم . كسى پاى سخنرانى ما نمى‏آيد بيا بد نيست . جايش را پرسيد و گفتم اگر خواستى خويش و قوم و پسر خاله و پسر عمه و دوست و آشنا را بياور . گفت: چشم حتماً! 🔸عصرى با يك سرى جوان آمدند . گفت: آقا اين‏ها پول حمام و دلاكى و اين جوان‏ها آمدند وخوششان آمد و از 16 نفر جلسه‏ى ما به هشت صد نفر رسيد( با يك صابون) اگر همه‏ى ما در چاى خوردن و غذا خوردن تقليد كنيم از امام رضا( ع)، همه چيز درست مى‏شود.» ـــــــــــــــــــــــ ✋ لبیک یا زینب 🌐 مبلغات‌ شبکه ساز مدرسه تبیین @nahzattabeen