نور خونه رو کم میکنم و فقط میزارم هالوژنا روشن بمونن. غذا رو گازه و هود کمه؛ کمی عطر غذا تو خونه پیچیده. تلوزیون الکی روشنه و با صدای کم برنامه ها پخش میشن. پتوی نرممو اوردم و رو مبل لَم دادم و کتابمو میخونم. هر از چند گاهی چشمم میخوره به گلام که تازه تمیز و بوجی موجیشون کردم و لبخند به لبم میاد. همچی اینجا آروم و قشنگه؛ همچی جز قلبم ...|