نجوای عاشقانه(هیئت میثاق با شهدا)
به حکیمی گفتم از زور گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالین یـادگار سیصد ساله ی اجدادم را بـفروشم گفت خـدا روزی ات را سیصد سال پیش کنـار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنی؟؟؟