🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_دوم
📚
#تنها_میان_داعش
صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند:
-الو...
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم،
شکست.
نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم:
- بله؟
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود.
دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن
خشن تکرار میکند:
- الو... الو...
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید:
- منو می شناسی؟؟؟
ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم:
- نه!
و او با صدایی بلندتر پرسید:
- مگه تو نرجس نیستی؟؟؟
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم:
- بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!
که صدایش از آسمانخراش خشونت
به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد:
- ولی من که تو رو خیلی خوب
میشناسم عزیزم!
و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به شدت مهارت داشت.
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨
@najvaye_noorr⎨🌙⎬