🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_اول 📚 #تنها_میان_داعش وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشم
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📚 صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند: -الو... هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم: - بله؟ تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند: - الو... الو... از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید: - منو می شناسی؟؟؟ ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم: - نه! و او با صدایی بلندتر پرسید: - مگه تو نرجس نیستی؟؟؟ از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم: - بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم! که صدایش از آسمانخراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد: - ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم! و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به شدت مهارت داشت. ♻ ادامه دارد... ‌‌ اللهم‌صل‌علی‌محمدو آل‌محمدوعجل‌فرجهم ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ ❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬