علم نبود غیر علم عاشقی...
حالا که امشب بحث بر سر سوا و تحصیلات پیش آمد بگم
كتاب خوبي ميخواندم به نام عقل و وحي از انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
چند تا از شعرهايي كه در باب منازعه فلاسفه و عرفا در قسمتي از كتاب آمده بود را در ادامه آوردهام.
واقعا كه عجب دعواهايي هست بین علما!
از يه طرف بين فلاسفه و عرفا.
از يه طرف بين متكلمين و فلاسفه.
از يه طرف بين متكلمين و عرفا....
اين وسط فقها هم كه معمولا منتظرند کسی حرف بی ربط بزنه تا حکم تکفیرش را صادر کنند!
شيخ بهائي در مثنوي نان و حلوا :
علم نبود غير علم عاشقي
مابقي تلبيس ابليس شقي
علم نبود غير تفسير و حديث
مابقي تلبيس ابليس خبيث
چند و چند از حكمت يونانيان
حكمت ايمانيان را هم بدان
سرور عالم شه دنيا و دين
سؤر مومن را شفا گفت اي حزين
سؤر رسطاليس و سؤر بوعلي
كي شفا گفته نبي منجلي
سينه خود را برو صد چاك كن
دل از آن آلودگيها پاك كن
(توضيح: سؤر يعني باقيمانده غذا
و روايت داريم كه خوردن مانده غذای مومن شفاست)
اين بيت مولوي كه معروف است:
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود
و اين بيت هم از مولوي كه معروف نيست اما به ادامه مطلب ربط داره:
اندر اين ره ار خرد رهبين بدي
فخر رازي رازدار دين بدي
ميرداماد(استادِ ملاصدرا) در اعتراض به مولوي در ديوان اشعارش اينگونه موضعگيري كرده:
اي كه گفتي پاي چوبين شد دليل
ور نبودي فخر رازي بيدليل
فرق ناكرده ميان عقل و وهم
طعنه بر برهان مزن اي كج بفهم
زآهن تثبيت فياض مبين
پاي استدلال كردم آهنين
پاي برهان آهنين خواهي به راه
از «صراط المستقيم» ما بخواه
پاي استدلال خواهي آهنين
نحن ثبتناه في «الأفق المبين»
(ما آن را در افق روشن هویدا ساختیم)
سيد محمد شيرازي عارف در پاسخ به ميرداماد اينگونه گفته:
اي كه طعنه ميزني بر مولوي
اي كه محرومي ز فهم مثنوي
مثنوي درياي نور جان بود
نظم آن پر لؤلؤ و مرجان بود
گر تو فهم مثنوي ميداشتي
كي زبان طعنه ميافراشتي
گرچه سستيهاي استدلال عقل
مولوي در مثنوي كردهاست نقل
ليك مقصودش نبوده عقل كل
زان كه او هاديست در كل سُبُل
بلكه قصدش عقل جزوي فلسفي است
زان كه او بي نور روي يوسفي است
عقل جزوي چون مشوب از وهمهاست
زان سبب مذموم نزد اولياست
😀🤦♂
برداشت آزاد... 🤷♂
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
👈 پیوستن به عادت شکرگزاری