👆👆👆👆👆👆 نگاهم کرد و جواب داد: سلام، بله.  گفتم: دوست داری کتاب بخونی؟  اینجا ما یک کتابخونه داریم. در رو باز کردم و رفتم داخل، اون هم دنبالم اومد. گفتم اسمت چیه ؟  گفت : فاطمه، پرسید الان در کتابخونه رو باز کردی؟  گفتم: نه خاله اینجا خونه ماست، این گوشه هم قفسه کتاب گذاشتم که بچه ها بیان و کتاب ببرند، خیلی خوشحال شد. گفتم: اگر خوب بخونی جایزه هم می گیری!  گفت: واقعا خاله؟ پرسیدم : کلاس چندمی؟  گفت: چهارم.  دو تا کتاب سبک بهش دادم. برای مامانت هم می تونی ببری!  گفت: خاله سواد نداره.  گفتم باشه پس اگر خوندی بیار و جایزه ات رو بگیر!  گفت: کِی هستی؟  گفتم معمولا بعد از نماز ظهر هستم.  نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خدایا شکر، یعنی می شه یک نفر دیگر را هم کتاب خوان کنم! بهترین لذت زندگی گاهی می تواند تور کردن یک کتابخوان باشد. 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir