#خاطرات_کتابخوانی 💭خاطره: #فروش_کتاب_یا_هدیه_ای_جدید ! آدم های مهربان را دوست دارم. او هم با مهربانی قرارداد بسته بود... اخلاق خوبش مشتری جذب کن بود من هم یکی از آن مشتری ها... اهل تلافی محبت ها هستم و از آن جا که سر و ته بنده را به کتاب بسته اند... فقط یک مجهول وجود دارد:  چگونه شروع کنم؟ با توکل به خدای منّان سر صحبت را باز می کنم. ازشرایط جامعه و علاقه ی بچه مدرسه ای ها به کتاب های خوب و اوضاع کتابخوانی می گویم.  کلی هم عزیزم و قربانت شوم می چسبانم تنگ سخنرانی ام و تا تنور داغ است چند کتاب کم حجم و قشنگ امام زمانی را می گذارم توی دستش. کنجکاوش می کنم تا دنبال ادامه ی داستان ها باشد و... الفرار... بار دیگر تماس می گیرم برای نوبت گرفتن... خود را که معرفی می کنم قربان صدقه ها و تشکرهاست که نثارم می شود. راهی می شوم و این بار، بار بیشتری می بندم. به آرایشگاه که می روم محبتش را چند برابر دفعات قبل نثارم می کند. شروع می کند به تعریف از کتاب ها و اینکه به دوستانش داده و آنها هم بسیار لذّت برده اند. از دوستی می گوید که نمازخوان نبوده و محبت امام زمان در این کتاب، حسابی حالش را عوض کرده! و نمازش ترک نمی شود... در نهایت از من چند کتاب و آنکه دیرتر آمد می خواهد. شب برایش می برم. کتابها را به سینه می چسباند و با بغضی غریب می گوید: باورتان می شود؟... انگار امام زمان را به من هدیه داده اید!!! 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir