#برشی_از_کتاب📖
#قسمت_سوم3⃣
👩📃 صنم زبان انگلیسی را خیلی خوب حرف می زند. عماد یک موقعیت کاری مناسب برایش پیدا کرده.
🤝📃 دوستی دارد به نام الکس که یک شرکت بیمه به راه انداخته است و نیاز به یک همکار دارد.
الکس بعداز دیدن صنم و پرسیدن چند سوال به انگلیسی، اعتراف کرد که او عالی حرف می زند و ورودش به شرکت را تبریک گفت😃!
😎📃 آلکس قد بلند و چهار شانه است و هیکل ورزیده ای دارد. سرش را از ته تراشیده و ادکلن تند می زند.
🚘📃...بیشتر از یک ماه است ماشین خریده ام. آن روز سرزده به شرکت آلکس رفتم تا صنم را ببینم.
📲📃صنم پشت میزش نیست ولی موبایلش کنار کیبورد کامپیوتر است.
آنت با خوش رویی جلو می آید:
_چی شده امروز زودتر اومدی دنبال صنم؟
_ دلم براش تنگ شده.
_باید منتظرش بمونی، یه ساعتی میشه که با آلکس بیرون رفته ان.
👣📃 آنت نمی داند آن ها کجا رفته و کی برمی گردند.
توی اتاق قدم می زنم. هوا خیلی گرم است. به طرف بیرون می روم تا در ماشین بنشینم و کولر را روشن کنم.
☎️📃 به الکس زنگ می زنم ولی جواب نمی دهد.
یعنی کجاست؟ چرا رفته؟ برای چی با آلکس؟ هیچوقت نگفته بود باهم بیرون می روند.
⁉️📃 پس چرا برنمی گردند؟ اصلا سابقه نداشت. خیلی وقت ها بین روز زنگ زدم. تلفنش را جواب نداده ولی من نپرسیدم کجاست. حتما توی دفتر بوده.
🚗📃 ماشینی جلوی شرکت ترمز می کند. صنم و آلکس هردو از ماشین پیاده می شوند.
😳📃صنم وقتی من را می بیند، با تعجب نگاهم می کند:
_ آرش، تو این موقع اینجا چی کار می کنی؟
👋📃 موبایلش را در می آورم. دستش را باز می کنم و موبایل را محکم فشار می دهم کف دستش.
_ نگاه کن ببین چندبار زنگ زدم. معلومه کدوم قبرستونی؟
چشم های صنم گرد می شود😳.