🧐یادداشت‌های یک رمان اینترنتی خوان 💢 0⃣1⃣ 😤✍🏻 همین است که فهمیدم. تازه می‌رسم به اینکه مردها برای کنترل این عروسک کوکی چقدر از عصبانیت هم استفاده کردند. 😥✍🏻صحنه‌های مکرر سیلی خوردن دخترهای رمان، فشارهای عصبی که بر بازو و شانه دوست‌دختر ها وارد می‌شود تا جایی که کبود می‌شوند و گریه می‌کنند، صحنه‌های هل دادن زن‌های رمان، فحش شنیدن ها و دادهای زیادی که بر سرشان زده می‌شود... 👀✍🏻نه، من حتی عروسک هم حساب نمی‌شوم. سرم را می‌چرخانم سمت عروسک‌هایی که توی دکورم چیده‌ام. 😞✍🏻نه من و نه دوتا برادرم یک‌بار آن‌ها را نزده‌ایم، موهای طلاییشان را نکشیده ایم. شاید قهر کرده باشیم، آن هم وسط بازی مامان بازی، اما زود آشتی کرده‌ایم و منت کشیده‌ایم. نه، این درست نیست. ✖️✍🏻 من جسم جامد نیستم. سنگ نیستم که هرکسی از کنارش رد شد لگدی هم بزند. اشک در چشمانم حلقه میزند. به چه کسی می‌توانم بگویم که دارم دیوانه میشوم؟ 📒✍🏻 این چند روز عصبانیتم را با این خودکار و دفترچه قسمت کرده‌ام. تمام آن چه دارد مرا به جنون می‌رساند، با فشاری که به این خودکار می‌آورم به دل دفترچه می نشانم. اگه می‌خوای زودتر ادامه‌اش رو بخونی و بخری، بیا اینجا😉👇🏻 @p_namaktab ╭┅──────┅╮ 📖 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯