🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢
#رمان_اینترنتی
0⃣1⃣
#قسمت_دهم
😤✍🏻 همین است که فهمیدم. تازه میرسم به اینکه مردها برای کنترل این عروسک کوکی چقدر از عصبانیت هم استفاده کردند.
😥✍🏻صحنههای مکرر سیلی خوردن دخترهای رمان، فشارهای عصبی که بر بازو و شانه دوستدختر ها وارد میشود تا جایی که کبود میشوند و گریه میکنند، صحنههای هل دادن زنهای رمان، فحش شنیدن ها و دادهای زیادی که بر سرشان زده میشود...
👀✍🏻نه، من حتی عروسک هم حساب نمیشوم. سرم را میچرخانم سمت عروسکهایی که توی دکورم چیدهام.
😞✍🏻نه من و نه دوتا برادرم یکبار آنها را نزدهایم، موهای طلاییشان را نکشیده ایم. شاید قهر کرده باشیم، آن هم وسط بازی مامان بازی، اما زود آشتی کردهایم و منت کشیدهایم. نه، این درست نیست.
✖️✍🏻 من جسم جامد نیستم. سنگ نیستم که هرکسی از کنارش رد شد لگدی هم بزند. اشک در چشمانم حلقه میزند. به چه کسی میتوانم بگویم که دارم دیوانه میشوم؟
📒✍🏻 این چند روز عصبانیتم را با این خودکار و دفترچه قسمت کردهام. تمام آن چه دارد مرا به جنون میرساند، با فشاری که به این خودکار میآورم به دل دفترچه می نشانم.
اگه میخوای زودتر ادامهاش رو بخونی و بخری، بیا اینجا😉👇🏻
@p_namaktab
╭┅──────┅╮
📖
@namaktab_ir
╰┅──────┅╯