#برشی_از_کتاب ✂️
#قسمت_سوم 3⃣
🔸یک هفته ای می شود آقای هارمس به عنوان معلم سرخانه ویلیام آمده است.
🔹 آقای هارمس هر درسی را با گفتن روز و ماه و سال شروع می کند اینطور من بهتر می توانم تاریخ را دنبال کنم.👌
🔸 در رفتار آقای هارمس رازی وجود دارد که کنجکاوی مرا بر می انگیزد؛
اسپایسی هم می گفت: که آقای هارمس را در حال نگاه کردن به کار کردن برده ها در مزرعه دیده است.
🔹او هیچ وقت به من نگاه نمی کند و طوری رفتار می کند که انگار من حضور ندارم.
🔸امشب ارباب و خانم لیلی در بلومونت نیستند. من و اسپایسی یواشکی👣 وارد دفتر کار ارباب شدیم.
🔹 من در سبد کاغذ توانستم چیزهایی درباره "الغای برده داری" و" راه آهن زیر زمینی" پیدا کنم. ناگهان از حیاط صدایی شنیدم، به طرف پنجره دویدیم.
🔸آقای هارمس و روفو این وقت شب در جنگل چه کاری ممکن است با هم داشته باشند 🤔
🔹... بعد از صبحانه☕️ وارد اتاق آقای هارمس شدم به پنجره نگاه کردم و دیدم که جنگل و به خصوص درختی که دفتر خاطرات من در آن مخفی است کاملاً معلوم است؛ مطمئن هستم ،من را دیده👀 است.
پس چرا به ارباب چیزی نگفته
وقتی رفتم دفتر خاطراتم را جابه جایش کنم یادداشت کوچکی پیدا کردم که نوشته بود....
بخشی از کتاب(شما حدس بزنید😉)⁉️
📪
@p_namaktab
https://eitaa.com/joinchat/2615869456C65e7ea9c67