📚 تو را خانهای هست:
#تو_را_خانه_ای_هست
#عهد_مانا
#نوجوان_رمان
#نوجوان
یک قاچ کتاب🍉:
عزالدین حسین بلند شد. بچه ها سراسیمه به سمت در دویدند. محمد خود را به پدر رساند. حالا صدای سم اسبان عثمانی ها بود که هر لحظه نزدیک تر می شدند. ترسیده بودند و به پشت سرشان نگاه نمی کردند. باد در تاریکی شب زوزه می کشید. صدای فریاد مردان و زنان وحشت زده ای می آمد که بی هدف در گل و لای می دویدند تا شاید بتوانند به دامنه کوه بلند پناه ببرند، تا شاید بتوانند خود را نجات بدهند…
«تو را خانه ای هست»
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻
سایٺ نمڪٺاب
💠
namaktab.ir
🔶
namaktab.blog.ir
🔷
@namaktab_ir