📒فرشته ای در برهوت 2⃣ قسمت دوم 🧐📕_ باید بفهمی چی توی سرش می گذرد. _ پرسیده ام. _ یعنی درباره صحابه و ام المومنین عایشه پرسیده ای؟خب جوابش چه بود؟ -گفت هر کس را که رسول خدا دوست داشته باشد و او را تایید کرده باشد، من هم دوستش دارم و تاییدش می کنم. گفت ملاکش برای حب و بغض، قرآن و رسول خداست. از دور نقطه کوچکی در جاده پیش می آمد. ضربان قلب حکیمه خاتون تندتر شد و سرش را چرخاند طرفِ جاده. 💓📕... عبدالحمید حواسش به جاده بود. _ برگردی ؟به این زودی؟ رسول لبخندی زد و گفت: فردا جشن داریم و هنوز خیلی از کارها مانده. عبدالحمید نیم نگاهی انداخت و گفت: _ چه جشنی؟ _ جشن غدیر. _ غدیر که دیروز بود. _ ما برای غدیر سه روز جشن‌می گیریم، به سنت رسول خدا. _ کدام سنت؟ _ حکیمه خانم به من گفته اند که شما دبیر تاریخ هستید. تاریخ را خوب می شناسید و میدانید که غدیر سه روز طول کشید تا همه بتوانند با امیر المومنین بیعت کنند. 🌟📕_ حالا چرا می گویی امیر المومنین؟ بگو امام علی. _ به ما امر شده بگوییم امیر المومنین، ما هم اطاعت می کنیم. تازه این لقب را خود خدا به امام علی داده. عبدالحمید با تعجب گفت: اما من چنین امری از خداوند به گوشم نخورده. _ احتمالا از چشم شما پنهان مانده وگرنه در کتاب های شما هم آمده. ‼️📕_ به من بگو چرا میان آن همه دختر شیعه، آمده ای سراغ حکیمه خاتون؟! رسول نمی دانست چه باید بگوید. راز بزرگ تری در میان است که جرئت گفتنش را ندارد ... ◀️ ادامه دارد... ⌈🌿° @namaktab_ir ○°.⌋