#نماز_علما؛ به احترام نماز ماشین خاموش شد🚘
چند سال قبل از پيروزى انقلاب، روزى باتفاق يكى از پسر عموهايم در يكى از خيابانهاى تهران منتظر تاكسى بوديم. بعد از کلی معطلی يك تاكسى وایساد و گفت: هر جا مى خواهيد بفرمائيد تا شما را برسانم. ما سوار شديم در ميان راه من به پسر عمويم گفتم : شكر خدا توی تهران يك مسلمانى پيدا شد كه ما را سوار ماشینش بکنه . راننده شنيد و گفت : اتفاقا من مسلمان نيستم و ارمنى هستم. اگر چه مسلمان نيستم، امّا به كساني لباس اهل علم دارند احترام میگذارم. بواسطه امرى كه ديدم،
پرسيدم : چی ديدى؟ گفت : سالى كه مرحوم آيت الله حاج ميزرا صادق آقا مجتهد تبريزى را از تبريز به كردستان
#تبعید کردند، راننده آن ماشین من بودم. به محض اینکه چشم حاج آقا خورد به درخت و چشمه آب، فرمودند: اينجا نگهدارید، تا نماز ظهر و عصر را بخوانم. سرهنگى كه مأمور ايشان بود، به من گفت : برو، من هم رفتم. نزديك آب که شدیم،بدون دلیل ماشين خاموش شد، هر کاری كردم روشن نشد. پياده شدم ظاهرا ماشين عيب و ايرادى نداشت. امّا روشن نمى شد. آقا فرمود: حالا كه ماشين متوقف است بگذاريد نماز بخوانم. سرهنگ ساكت شد و آقا مشغول نماز گرديد. من هم سرگرم باماشين شدم. هنگامى كه آقا از نماز فارغ شد و در ماشين نشستند با يك استارت ماشين روشن گرديد و راه افتاديم...
علی احمدپور ، نماز خوبان ، داستان 35
🌹🌹🌹🌹🌹
#نماز
#داستان_نماز
https://eitaa.com/namaz_gonabad