چه چیزی سبب شد که شما سیدمحمد را غسل و کفن کنید؟
- من همان زمان عرض کردم و گفتم، درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل میدهم و کفن میپوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و شهادت هیچ ترس و واهمهای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است.
* آن مسئلهای که سبب شد ما توفیق پیدا کنیم و خدمت شما برسیم، همان عکس معروفی است که شما را در حال غسل دادن فرزند شهیدتان نشان میدهد. اگر میشود از آن لحظات عرفانی و معنوی که همه را منقلب کرده است، برای ما بگویید...
- چند روز قبل از شهادت محمدآقا خواب دیدم 2 نفر با قد و محاسنی بلند آمدند و به من تسلیت گفتند. گفتم: چه شده؟ چرا به من تسلیت میگویید؟گفتند: مگر نمیدانی سیدمحمد شهید شده؟ ما او را آوردیم و در گلزار شهیدای تکیه معصومزاده (ع) دفن کردیم. چند روز بعد هم یک خانمی آمد به من گفت: حاج خانم! خواب دیدم یک شعله نور از خانه شما بالا رفت و در امامزاده سیدمحمد (گلزار شهدا) فرود آمد.
این مسئله گذشت تا یک روز قبل از اینکه برای غسل و کفن برویم بابلسر. برادرش حسن آمد منزل و به من گفت: مامان! شنیدم محمد تیر خورده. گفتم: خدا نکند، این چه حرفی است که میزنی؟ بعد رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و همان شب بود که جنازهاش را آورده بودند بابلسر.
صبح، مادر شهید کارگران آمد منزل ما و گفت: حاج خانم! محمدآقا تیر خورده و بعد متوجه شدم حاجآقا کارگران گریه میکند و رو کرد به من و گفت: ای کاش پسر من تیر خورده بود. گفتم: خدا نکند این چه حرفی است، شما دو تا شهید دادهاید و دین خودتان را ادا نمودهاید. خلاصه کم-کم متوجه شدم و با هم رفتیم سپاه بابلسر.
آن لحظه وقتی او را روی تخت دیدم گویا یک شعله نور روی تخت خوابیده بود. خدا وکیلی خودم هم نمیدانم چه عاملی سبب شد که من رفتم و او را غسل دادم. چون خیلی به او وابسته بودم و او را دوست داشتم. ولی وقتی رفتم او را غسل بدهم احساس کردم مرهمی روی قلبم قرار گرفته و خیلی راحت رفتم بدن مطهرش را غسل دادم و همین طور که مشغول غسل بودم رزمندگان را دعا میکردم و دشمنان را لعنت. واقعاً برای خودم هم جای تعجب بود که چگونه میشود مادری بیاید فرزندش را غسل بدهد. چون قبل از شهادت محمد وقتی مادران شهدا را میدیدم، به خودم میگفتم: چگونه این مادران طاقت میآورند و با عکس شهیدشان زندگی میکنند. ولی آلان که فکر میکنم میبینم اگر محمد شهید نمیشد من دق میکردم، واقعاً دق میکردم. اینها - شهدا - با خدا خوب معامله کردند و بهشت را ندیده خریدند. خوشا به حالشان.
* خب، بعد از غسل و کفن...
- خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت حضرت زهرا (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
* تا حالا شده که شهید محمد را در خواب ببینید؟
- بله! چند بار او را در خواب دیدم و به او گفتم: پسرم مگر تو شهید نشدهای؟! گفت: چرا! من شهید شدهام ولی همیشه در نزد شما حاضرم
➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
@ba_shohada313