13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد .... ( ادامه دارد ...) eitaa.com/Namazshab ✍️ احسان عبادی