محسن شکاری اعدام شد. یک مشت رذلتر از او هم توی نوبت اعداماند و به نوبت گورشان را از این عالم گم خواهند کرد. برای من اما جذابترین خبرِ حکمِ اعدامی که شنیدم، آمدن حکم اعدام قرهحسنلو بود. همان پزشکی که روحالله عجمیان را با همکاری زنِ عفریتهاش، سلاخی کرد. حالا که خبر حکم اعدام قرهحسنلو آمده، حسی شبیه همان حسی را دارم که شب مرگ هاشمی رفسنجانی داشتم. آدم معمولا از مرگ رذلترین آدمها هم ناراحت میشود اما شب مرگ هاشمی، برای من یک جشن تمامعیار بود. چون هاشمی فراتر از یک فرد، استعارهی تمامنمایی از استثمار فقرا توسط اشراف و اغنیا بود. هاشمی یک فرد نبود، نامش دریچهای بود به یک تاریخ. تاریخِ سیاهِ عادیسازیِ اشرافیت و فاصله طبقاتی. آمدنِ خبرِ حکمِ اعدام قرهحسنلو هم از همین جنس است. پزشکی با درآمد ماهانه ۱۰۰ میلیون تومان، با اعتماد به نفس و حق به جانب، جانِ یک کارگر روزمزد را میگیرد. صحنه شهادتِ شهید عجمیان، یک صحنه قتل عادی نیست، نمادی از یک تصفیه طبقاتی است. نمادی از شورش اغنیا علیه فقراست. یکی از بهترین قابهاست برای دیدنِ هاریِ ناشی از شکمسیری. اگر آن قتل یک قتل عادی نبود، پس اعدامِ قاتل هم یک اعدام عادی نیست. بالای دار رفتن قرهحسنلو، انتقام نمادینِ فرودستان از شکمسیرهاست. انتقامِ یک تاریخ ظالمانه است. تاریخِ بالا رفتن از روی دوش فقرا و لگد زدن به صورت آنها از فراز برجهایی که با پول فقرا ساخته شده. این حکمِ اعدام، جشن گرفتن دارد. شیرینی پخش کردن دارد.
🆔
@naneveshteha