چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو نازم من از آسمان بر صدای تو شاید که از تو باز نگیرد کسی به غیر چون شد ز دور ، دست جهان در دعای تو از بس هوای روی تو در سر مرا به است ترسم که چون کنم به جهان مدعای تو ؟ گر پا نهی به خانه چشمم چو آفتاب هر ذره ، چون ستاره گریزد ز جای تو در چشم من ز بس که نگنجد هوای تو بیرون نمی‌روم ز سر از شوق نای تو گر روز حشر چشم سیاه تو بگذرد خورشید دیده بازد از شرم وای تو گردون به صد هزار زبان کرد راز عشق روزی که شد خموش لب خوش نمای تو در بزم وصل ، دیده بر هر طرف نهد تا یک نفس به کام رسد از هوای تو هر چند نیست در خور تو جنس خوب و زشت آیینه دل است سراپا سرای تو از بس که در زمانه تو فیضی تمام نیست دیگر که می‌کند به کسی اقتدای تو ؟ از بس که در دیار تو هر گوشه عالمی است هر گوشه صد حصار کشیدند بر لقای تو س.م