هدایت شده از نرجس
تا امروز لحظه‌های قنوتش را که میدیدم دستش به چشم می‌آمد... همانیکه بالا نگه میداشت و به خدا عرضه میکرد... همانند انگشتری که من می‌چرخانمش در قنوت که نشانی از خود اوست و تمام آبروی من... اما او نگین انگشترش دستی بود که قلمش را می‌چرخاند؛ سالها پیش وقفش کرده بود... امروز آستین بالا زد... اما با دست دیگری و برای پرچمداری از تولید ملی، جانش را عرضه کرد... تا تو بفهمی باید دست بر زانوی خودت بگذاری... آقا! امروز چقدر شبیه علمدار شده‌ای... والله خیر حافظا و هو أرحم الراحمین ┈┈•✾🌸✾•┈┈