قسمت دوم خاطرات شهداء علیرضا جنازه خودش را در تابوت روی دستان مردم دید. به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ همان گونه که رهبر معظم انقلاب فرمودند: امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست . در آستانه 28 بهمن ماه، سالروز شهادت شهید محمدرضا نیازمند، صفحه ای از کتاب خاطرات دو شهید قمی را به روایت خواهر شهیدان، ورق زده ایم. , شبکه اطلاع رسانی راه دانا, نرجس نیازمند خواهر شهیدان علیرضا و محمدرضا نیازمند در گفتگو با خبرنگار سایت خبری زنان قم، در رابطه با خاطرات این دو شهید، اظهار داشت: علیرضا و محمدرضا در سنین نوجوانی برای رفتن به جبهه و دفاع از سرزمین در برابر رژیم بعث عراق اصرار زیادی داشتند. سایت خبری زنان قم, دو نوجوانی که در خانواده مذهبی پرورش یافته بودند، با وجود سن کم در زمان انقلاب به همراه پدرم،حاج رضا نیازمند در راهپیمایی های مردم علیه رژیم ستم شاهی با شور خاصی شرکت می کردند. نیازمند گفت: هر دو برادران به علت سن کم برای رفتن به جبهه با مخالفت پدر و مادرم مواجه شده بودند و پدر نیز شرط موافقت را رضایت مادر قرار داده بود. وی از زیرکی برادرش گفت: یک روز علیرضا از مادر پرسید: اگر در زمان امام حسین (ع) بودید، چه می کردید؟ مادرم پاسخ داد: خودم و همه فرزندانم را در راه امام حسین (ع) و اهدافش فدا می کردم. علیرضا هم بلافاصله از این جواب مادر به موقع استفاده کرد و گفت : امام خمینی هم امام حسین زمانه است، پس چرا اجازه جبهه رفتن را به من نمی دهید؟ مگر در واقعه کربلا ، نوجوانان که سن شان کم بود به شهادت نرسیدند؟ وی ادامه داد،وقتی مادر حرف های علیرضا را شنید، دیگر نتوانست مخالفت کند و با رفتن برادران به جبهه گیلان غرب رضایت داد. علیرضا قبل از رفتن به جبهه ، در عالم خواب ، خود را در تابوت می بیند که بر دستان مردم در خیابان چهارمردان تشییع می شود ( آن زمان شهداء را در گلزار شیخان دفن می کردند نه علی بن جعفر ع ) و بعد از بیدار شدن از خواب برای مادر نقل می کند که در خواب جنازه خود را دیده که از ناحیه چشم جراحت داشته است. وی گفت: علیرضا بعد از آن خواب ،چنان مشتاق شهادت بود که وقتی هر دفعه با مخالفت مادر برای رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و رسیدن به لقاءالله مواجه می شد،اشک می ریخت نیازمند از نحوه شهادت علیرضا گفت: علیرضا پس از طی کردن دوره ی آموزشی در شانزدهمین روز حضورش در جبهه،هنگام ظهر در حالی که برای نماز آماده شده بود، متوجه حمله خمپاره های دشمن می شود و روی زمین دراز می کشد و از طرفی دیگر دوستان رزمنده اش را می بیند که به محل نزدیک می شوند، همین که سرش را بلند می کند تا به آنها اطلاع دهد بر روی زمین دراز بکشند، ترکش خمپاره به چشم و سر او اصابت می کند و در فاصله کوتاهی به شهادت می رسد. خواهر شهید گفت: علیرضا همانند خوابی که دیده بود، از ناحیه چشم صدمه دید و در سن 16 سالگی به آرزوی خود که شهادت بود،رسید. وی اضافه کرد: همرزمان علیرضا نام آن تپه را که به خون شهید آغشته شده بود به نام علیرضا نیازمند گذاشتند. نیازمند از دیگر برادر شهیدش گفت: محمدرضا بعد از شهادت علیرضا بیشتر وقت خود را در جبهه سپری کرد و زمانی هم که به قم می آمد با استقبال گرم خواهران و برادران کوچکتر و پدر و مادرم مواجه می شد و فرصتی که در قم بود را در پایگاه های بسیج می گذراند.  وی با اشاره به مهربانی و خوش اخلاقی برادرش، ادامه داد: محمدرضا هر زمان که به خانه می آمد ابتدا به حضور پدر و مادرم عرض ادب می کرد و با ورودش به خانه موجی از شادی به راه می انداخت و با خواهران و برادران به گرمی و صمیمیت سخن می گفت و جویای احوال می شد. نیازمند با بیان تاریخ شهادت برادرش در ۲۸ بهمن ۶۴ و عملیات والفجر ۸ افزود: محمدرضا فرماندهی گردان سیدالشهدا (ع) را بر عهده داشت و در منطقه عملیاتی فاو از ناحیه کمر ترکش خورد و در سن 20 سالگی به مقام شهادت نائل گشت. https://eitaa.com/narjesniyazmand