•• . دروگران پگاه پنجره را به پهنای جهان می‌گشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. نمی‌لرزد، آب از رفتن خسته است: تو نیستی، نوسان نیست تو نیستی، و تپیدن گردابی است تو نیستی، و غریو رودها گویا نیست، و دره‌ها ناخواناست می آیی: شب از چهره‌ها برمی‌خیزد، راز از هستی می‌پرد می‌روی: چمن تاریک می‌شود، جوشش چشمه می‌کشند چشمانت را می‌بندی: ابهام به علف می‌پیچد سیمای تو می‌وزد، و آب بیدار می‌شود می‌گذری، و آیینه نفس می‌کشد جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت، و چشم به راه تو نیست پگاه، دروگران از جاده روبرو سر می‌رسند: رسیدگی خوشه‌هایم را به رویا دیده‌اند. 🌱 . •••