🔴 زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.روزی تاب و توان زن به سر رسید و باعصبانیت به مرد گفت:حالا که به خواسته های من توجه نمیکنی،به کوچه و برزن میروم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی میکنی، من زر و زیور میخواهم❗️ ➖مرد در خانه را باز کرد و به زن میگوید: برو هرجادلت می خواهد❗️ زن با ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد.مرد خندان گفت:شهر چه طور بود؟رفتی؟ گشتی؟ ✍ادامه داستان در لینک زیر😍 ↘️ http://eitaa.com/joinchat/2893086734C9216f9daf4