خواستم تا که بیایم سر بازار،نشد تا مرا هم بنویسند خریدار،نشد خواستم تا که به پابوسی یوسف برسم مثل هر خواسته‌ی قبل هم این بار نشد در میان صف زوّار تو سرگردانم آه آه نوبت این عبد گنهکار نشد؟! عاشقان یک به یک از روی تو گل می‌چینند ولی افسوس که روزی من این کار نشد همه‌ی ترس من این است بگویند آخر: بخت با منتظر سوخته دل یار نشد اگر از بخت بدم زیر لحد خوابیدم و اگر قسمت من نوکری یار نشد... ...بنویسید روی سنگ مزارم: «ناکام» بنویسید که او زائر دلدار نشد علّتش چیست؟چرا از تو جدا افتادم؟ علّتش چیست؟چرا فرصت دیدار نشد نفس امّاره و شیطان و گناه و غفلت علّت این‌هاست اگر یار پدیدار نشد گفته بودی که به دنبال معاصی نروم گوش من هیچ به این حرف بدهکار نشد سر اعمال به هم ریخته‌ام گریانم هر چه کردم نشوم مایه‌ی آزار،نشد!