انباری پریشان و سَرگِران به نامِ موزه تاریخ آمل (1) در تعطیلات نوروز سالجاری برای بازدید مجدّدم از موزه تاریخ آمل ،فرصتی دست داد و آنچه که به کوتاهی مینویسم برایندی از تجربه این بازدید است که امیدوارم موجب اندکی درنگ و مایه بهبود شود. برای هر کسی که صاحب قدری ذوق تاریخی و لَختی دیده وری فرهنگی باشد نام برخی جایها بزرگ و مرتبه بعضی از شهرها بلند می نمایاند و البته همین دیرینگی و فرازمندی موجب میشود تا توقع یابد و چشم ساید که اگر مثلاً نامی از موزه تاریخ آمل به میان می آید با گنجینه ای متناسب با شأن این تاریخ مواجه شود. نرسیده به شهر  جایی که با مولوی هم آوا میشویم که : ز آه آهِ تو جوشید، بحرِ فضلِ اله     ستاره اَمَل تو رسید تا آمل تابلویی به چشم می آید: موزه تاریخ آمل 5 کیلومتر؛ به مثابه دعوتی عام که انگیزه آشنایی و دیدارِ مخاطب را با فرهنگی اساطیری و تاریخی دیرپای و هویتی کهن برمی انگیزاند. از کناره پل زیبای معلّق آمل که میگذری، گویی کمانِ نگون شده و سرنوشت سازِ آرش را می بینی که دست روزگار بر فرازِ هَراز به اهتزاز آورده است. بی درنگ زمزمه می کنی: از آن خوانند آرش را کمانگیر     که از آمل به مرو انداخت او تیر بعد از پُل، ساختمانی قدیمی و استوار را می بینی که قریب یک قرن همنفسِ کهنسال آمار و اوراق و دفترِ درهم و دینار شهر بود و اکنون نام: موزه تاریخ آمل، بر رواق آن نقش بسته است. پلّه های موزه را که بالا می روی صدای پُتک کارگران ضرابخانه آمل تکانت می دهد که سرسکّه هایی به نقش هرمز و خسرو  ساسانی را بر سندان می نهادند و ضربه می زدند و بعدتر آن را به نام اسپهبدان آراستند. صدای مازیار خدعه گر را میشنوی که بانگ بر ویرانی حصار آمل برداشته و اندکی نمی گذرد که غریو الله اکبر حسن بن زید از میان آن ویرانی و از مناره جامع بگوش میرسد. شاید اگر اندکی تامل کنی برق شمشیر آخته مرداویج زیاری را هم ببینی که بر پیکر ایستاده بر سجاده حسن بن قاسم داعی صغیر فرود آمد. همینجاست که در دالان پر پیچ و پویه تاریخ، آواز خُرد و کلان با شیهه اسبانِ سپاهِ غزنوی و تیموری درمی آمیزد تا آنکه قوام الدین مرعشی سکه به نام محمد المهدی حیّ خلیفه الله، میزند و آرامشی دست می دهد.  اینها همه برگی از دفتر ایام است که بر نام این شهر ورق خورده و اکنون گَردِ فراموشی بر آن نشسته. به اینجا که میرسی و بر درِ موزه که می ایستی، چشم داری که این در بر روی همه این تاریخ گشوده شود تا در گرداگرد آن بِگَردی و با طالب آملی همسُرا شوی که: ز بس فرزانگان برخاست زین بوم      طواف خاک آمل می توان کرد