.🪴من، زندگی، آزادی؟ . .📌 . .📝 آیا من آزادم؟ این سوال وقتی در ذهنم ایجاد شد که با یک دختر نوجوان در مورد آزادی بحث میکردم این اولین بار بود که خودم را به چالش می کشید، کمی فکر کردم و نگاهم به گوشه ای خیره ماند. پوزخند زد و با همان لحن حق به جانب ادامه داد: شما خودت نمی دونی آیا آزاد هستی یا نه حالا اومدی به من میگی اسلام آزادی را از زنان نگرفته. جوابش را میدانستم، در قلبم، با اطمینان، چون هیچ وقت احساس اسارت نداشتم اما نمی دانستم چرا؟مگر نه اینکه من پر از محدودیت ها هستم؟ چگونه می توانم بگویم محدود هستم ولی آزاد هم هستم؟چه طور برایش شرح دهم هر لحظه سرشار ازحس آزادی هستم اما قبول می کنم که محدودیت دارم. شروع کردم به شمردن محدودیت هایم، من برای پوشیدن هر چیزی محدودیت دارم، برای حرف زدن با هر کسی، برای هر جوری راه رفتن، برای در هر جمعی نشستن، برای شنیدن هر چیزی، درست مثل شاهزاده ای که در یک قصر بزرگ، پر از محدودیت ها هستم. در عوض برای ورود به جامعه آزادم، برای درس خواندن، برای کار کردن،برای تفریح، برای سخنرانی کردن در جمع هزاران نفر، برای فیلم ساختن، برای نوشتن، آزادم از نگاه های بی نزاکت، از حرف های منظور دار، از اینکه در حد یک جسم کوچک شوم و روح و شخصیتم نادیده گرفته شود، آزادم از شر آنها که خدا گفته در قلب هایشان مرض است.آزادم از دغدغه اینکه هر لحظه در مسابقه زیبایی ظاهری یک نفر از من جلو بزند آزادم از راه افتادن دنیال فکر و اندیشه دیگران ،از مد و سلیقه هایی که برایم ساخته اند آزادم حالا می دانستم چه جور باید جواب بدهم: دخترم من برای جسمم محدودیت گذاشته ام تا روحم را از اسارت ها رها کنم چون می دانم هر آنکه روحش آزاد باشد، در زندان هم حس اسارت ندارد و آنکه روحش اسیر باشد در دشت پر از گل هم دنبال آزادی میگردد. من محدودم به آنچه آزادم میکند و آزادم از چیزی که به اسارتم در بیاورد. نگاهش را به زمین دوخت و بعد از کمی فکر پرسید: مگر نمی گویی همه ما محدود هستیم، چه کسی می داند رهایی من در چیست و به چه چیزی باید محدود شوم؟ من به چه کسی می توانم اعتماد کنم ادامه دارد... . . . .🆔 @nashr61