شب مهتابی بود رقیه در خیمه خانم¬ها نشسته بود که صدای همهمه¬ای توجه¬اش را جلب کرد به همراه خواهرش سکینه به طرف صدا رفتند، امام حسین با گریه به یارانش می¬فرمود: شما با من همراه شدید چون می¬دانستید که مردم کوفه با من بیعت خواهند کرد و آنها مرا یاری می¬کنند ولی اکنون بر عکس شد شیطان بر آنها چیره گشته و یاد خدا را فراموش کردند و اکنون به کشتن من و همراهانم و غارت اموال و اسارت خاندانم می¬اندیشند. بدانید نزد ما که خاندان پیامبر هستیم مکر و حیله حرام است واقعاً هر کس کشته شدن با ما را نمی¬پسندد از پوشش شب استفاده کند و از ما فاصله گیرد و ما را رها کند و از جنگ فردا خود را نجات دهد و هر کس با جان خود، ما را یاری نماید فردای قیامت در کنار ما خاندان رسول¬الله است و در حالی که از خشم خدا نجات یافته است با ما در بهشت خواهد بود جدم رسول¬الله فرمود: فرزنم حسین در دشت کربلا غریب و تنها و بی¬کس کشته خواهد شد. هرکس که او را یاری کند مرا و فرزندش قائم آل محمد یاری کرده است و چنانچه با زبان، ما را یاری کند روز قیامت در حزب ما خواهد بود. به خدا سوگند سخن پدرم پایان نیافته بود که حدود بیست نفر رفتند و جز هفتاد و یک نفر مرد با او نماند. لحظه¬ای پدرم گریست و آیه 57 سوره بقره را (بر ما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم روا داشتند) می¬خواند و به اقوام خود هم رخصت می¬داد که از مهلکه جنگ بروید! که حضرت عباس فرمود: چرا برویم؟ برای اینکه پس از شما زنده بمانیم خدا چنین روزی را هرگز نیاورد و هر کدام از اقوام سُخنی شبیه عباس بیان کردند. امام فرمود: ای فرزندان عقیل برای شما شهادت مسلم کافی است شما از جانب من مرخصید!؟ آنها گفتند: سبحان¬الله به خدا سوگند که ما، جان، مال و فرزندان خود را فدای شما می-کنیم در رکاب شما می¬جنگیم به خدا قسم زندگی پس از شما برای ما زشت و قبیح است. مسلم بن عوسجه که حدود 90 سال داشت بلند شد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا آیا ما از یاری تو دست برداریم نزد خداوند در ادای حق تو چه عذری بیاوریم؟ به خدا قسم من از تو جدا نخواهم شد تا نیزه¬ام را در سینه دشمنانت فُرو بَرم شمشیرش بالا آورد و گفت: این شمشیر را از خونشان سیراب خواهم ساخت و اگر سلاحی نداشتم آنها را با سنگ می¬کوبم. به خدا قسم ما دست از یاری تو برنداریم تا خدا شاهد باشد که در غیاب رسول از خاندان او دفاع کردیم. هان اگر یقین داشته باشم کشته می¬شوم و باز مرا زنده می¬کنند و می¬سوزانند و خاکسترم را به باد می¬دهند و این کار را تا 70 بار انجام می¬دهند باز از تو جدا نخواهم شد تا در رکاب تو جان دهم. چرا چنین نکنم با اینکه یک شهادت بیش نیست و پس از آن کرامت جاودان و سعادت ابدی است. زهیر بن قین و سایر اصحاب بدینگونه سخن گفتند و رجز خواندند.
دختر خورشید، علی فلاحزاده ابرقویی، قم: نشر هدی1403 ص45-47
نشرهدی ناشر کتابهای مذهبی، روانشناسی، تاریخی و دفاع مقدس.
https://eitaa.com/nashr_hoda
https://eitaa.com/joinchat/146669580C6caf33221b