📚 امام علیه‌السلام به سبب جراحات از هوش رفت. زینب کبری سلام‌الله‌علیها برادر را صدا می‌زد. امام به هوش آمد و با نگاه مظلومانه و اشارۀ دست به زینب، او را بی‌تاب کرد و از هوش برد. زینب چون به خود آمد عرض کرد: برادر جانم! تو را به حق جدم رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله با من سخن بگو! تو را به حق پدرم امیر مؤمنان علیه‌السلام با من حرف بزن! ای واپسین لحظه زندگیم! به حق مادرم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها جوابم ده! ای نور دیده‌ام! ای میوۀ دلم! با من گفت‌وگو کن! امام فرمود: «خواهرم! امروز روز دیدار و خرسندی است. این همان روزی است که جدم وعده داده و او مشتاق من است.» سپس بی‌هوش شد. زینب از پشت سر امام را بلند کرد و به سینه چسبانید (و سخت می‌کریست). امام متوجه شد و فرمود: «خواهرم زینب! دلم را شکستی و بر غم‌هایم افزودی! تو را به خدا سوگند می‌دهم آرام بگیر و خاموش باش!» 📌 برگرفته از کتاب «فرهنگ جامع سخنان امام‌حسین علیه‌السلام»، تآلیف گروه حدیث پژوهشکدۀ باقرالعلوم علیه‌السلام، ترجمۀ علی مؤیدی، ص ۵۶۰، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل