📚 پس [عبیدالله] روی به جانب سجاد علیه‌السلام کرده، نام مبارکش باز جُست ... و به کشتن او اشارت کرد. زینب سلام‌الله‌علیها برادرزادۀ بیمار را در آغوش گرفته بدو بیاویخت و گفت: یابن زیاد، مگر با چند تن که از ما بکشتی، باز بسنده ندانی؟ من از برادرزادۀ خود دست باز ندارم، اگر از این اراده نگذری، مرا نیز با او بکش. حضرت سجاد گفت: چون مرا بخواهی کشتن، نیک مردی را که با اینان قرابتی دارد، همراه کن تا به حرم جدّشان برساند. گویی آن ملعون از این سخن حیا کرده، لحظه‌ای بدیشان نگریست و گفت: واعجبا للرحم ... 📌 برگرفته از ص ۳۹۳ کتاب «قمقام زخار و صمصام بتّار»، تألیف فرهاد میرزا قاجار، تصحیح غلامحسین انصاری، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل