📚 سعید همراه دو شاهد مقابل شریک بن عبدالله، قاضی منصوب دستگاه عباسی در کوفه ایستاده بودند. قاضی رو به سعید کرد و گفت: _ اینها شاهدان تو هستند؟ سعید گفت: _ بله جناب قاضی. شریک نگاهی طولانی به چهره محمد بن مسلم ثقفی انداخت و ناگهان گفت: _ جعفریان فاطمیان! عجب! و بعد رو به سعیدکرد. گفت: _ پسر! این دو نفر که از پیروان و شیعیان سرسخت فاطمه (س) و فرزندش جعفر بن محمد هستند! چگونه من شهادت آنها را قبول کنم؟ ناگهان هر دو شاهد شروع به گریستن کردند، گریه‌ای شدید. شریک بن عبدالله با تعجب به آن دو خیره شد و گفت: _ چرا گریه می‌کنید؟ به یاران جعفر بن محمد نمی‌خورد که اینقدر ضعیف باشند. محمد بن مسلم با همان صدای بغض‌آلود رو به شریک کرد و گفت: _ گریۀ ما از سر ضعف و ترس نیست. جناب قاضی! شریک گفت: _ پس برای چه اینگونه منقلب شدید؟ محمد خودش را جمع‌وجور کرد و گفت: _ به علت نسبتی که به ما دادی از خدای خود ترسان شدیم. شریک گفت: _ مگر من چه نسبتی دادم؟ محمد در جواب گفت: _ تو ما را به انسان بزرگ و مطهری منسوب کردی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ مگر نگفتی اینان از اصحاب فاطمه و جعفر بن محمد هستند، ما کجا و آن مطهران کجا؟ رفتار و اخلاق ما با سیره و سنت آنها فاصله دارد. اینکه تو ما را جعفری نامیدی مهم نیست؛ بلکه مهم آن است که مولایمان ما را پیرو خود بداند. 📌 برگرفته از ص ۱۷۸، ۱۷۹ و ۱۸۰ کتاب «لاهوتیان»؛ نوشتۀ سیدامیرحسین سیدکشمیری، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل