📖
#خواندنی
📚
#کتانی_های_کوکام
🖇 کمی اطرافش را نگاه کرد. بهترین جا برای پناه گرفتن، همان بوتههای درخت خرزهره بود. خودش را به آنها رساند و منتظر شد تا ببیند اوضاع از چه قرار است؟ هیبتی بلند و چهارشانه، با اسلحهای روی دوش، در تاریکی به آخور نزدیک میشد. درست نمیتوانست ببیند. صدای نالهی در آخور بلند شد. از لای شاخهها سرک کشید و سعی کرد دید بهتری پیدا کند. تا موقعیت مناسبی پیدا کند، هیبت، داخل آخور شده بود و کسی را جلوی در نمیدید.
📖 خواست جلو برود. اما پاهایش نمیکشید. نفسش به شماره افتاده بود. قلبش تند تند میزد. فکر کرد اگر صدایی که شنید، واقعاً صدای علی باشد، این لندهور الان داخل آخور چه کار میکند؟ خواست از پشت بوتهها بیرون بیاید که کسی را کنار دیوارِ آخور احساس کرد. کسی که سرش را پوشانده بود. چراغقوه در یک دستش بود و اسلحهای هم در دست دیگر داشت.
✍️ نویسنده:
#فاطمه_جدیدی
📌 صفحه: ۱۴۸
📌 شمارگان: ۱۰۰۰
📌 خرید و دانلود رایگان بخشی از کتاب در لینک زیر:
B2n.ir/Kookam
🌱
#با_بین_الملل_جهانتان_را_تغییر_دهید
🌱
#شرکت_چاپ_و_نشر_بین_الملل
📚
@nashre_beynolmelal