‌گفت: اومدم حالتون رو بپرسم و سری بهتون بزنم. راست می گفت. ساعت هشت و نه صبح که کسی برای کتاب خریدن نمی‌آمد. با دیدنش خیلی خوشحال شدیم. نه این که چون راوی خوش‌بیان و خوش‌کلامی است. و همین حال آدم را با دیدنش خوب می‌کند. بعد از حال و احوال منتظر بودم بپرسد که مغازه‌تان به کجا رسید و چکار کردید و کمی غصه قصه پیش آمده را بخورد؛ ولی نپرسید. انگار که اصلا در جریان نباشد، با این که می دانستم که هست! حتی بیشتر از من... 📌 ادامه را در اینجا بخوانید: https://b2n.ir/267950 (خرده روایت هایی از انتشارات شهیدکاظمی) . 🆔️ @nashreshahidkazemi