صدای داد و بیداد خودم توی سرم افتاده بود. لیوان آب نیم‌خورده‌ی عباس را برداشتم و سر کشیدم. ‌ غضبم کمی فروکش کرد. به دانه‌های عقیقی که یکی­ یکی از میان انگشتان لرزانش می‌لغزیدند، نگاه کردم و با لحن ملایم‌تری گفتم: - تو باید افتخار کنی که امام حسین(علیه السلام) بهت لیاقت داده تا نوکرش باشی و زیر پرچمش خدمت کنی. حالا تو که خودت مهمونی، میخوای یه مهمون دیگه که به خیمه آقا پناه آورده رو بیرون کنی، اون هم با این حقارت؟! عباس! از خدا بترس. من می­ترسم برات. می­ترسم اشکای پاکی که اون جوون می­ریخت، دامنت رو بگیره! برو التماس کن حلالت کنه. اون اشکا از چشم یه مظلوم بود. ✂️ [برشی از کتاب خاک پای قدمهایت| به قلم مرتضی احمر] 🛒 نحوه تهیه کتاب: 🌍 اینترنتی: https://b2n.ir/p19727 📲 پیامک "خاک پای قدمهایت" به ◀️ 3000141441 📞 مرکز پخش ◀️ 02537840844 🍃 ما را دنبال کنید... 📌 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔 @nashreshahidkazemi