🔸خانم کارکوب 🍂روایت زندگی مادر شهیدان کارکوب‌زاده ✂️ آفتاب زده بود که به‌همراه تمام فامیل به سوی غسال‌خانه‌ای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زنده‌ها خیلی سخت و طاقت‌فرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سخت‌تر از آن. هیچ‌کس شعله‌های آتشی که درونم را می‌سوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمی‌دید. فقط آه می‌کشیدم و چشم‌به‌راه بودم که یوسفم بیاید. ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسال‌خانه بردند. بی‌تاب دیدارش بودم. زن‌ها شیون می‌کردند و مردها گریه. همه پشت در غسال‌خانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بی‌هیچ‌کلامی فقط نگاهش کردم. بدنم می‌لرزید. اشکم بی‌صدا پایین می‌آمد. 📖 به ✍🏻 قلم 📚انتشارات شهید کاظمی ✅ خرید آسان اینترنتی https://b2n.ir/z79907 ⚡ برای مشاهده این کتاب و بقیه آثار انتشارات شهید کاظمی، از طریق زیر اقدام نمایید. ✅ پیامکی ۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱ ✅ تلفنی 02533551818 ✅ اینترنتی nashreshahidkazemi.ir 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور 🆔https://eitaa.com/nashreshahidkazem