🍱 عروس که باردار بود، از شنیدن خبر درگذشت ناگهانی همسرش درحیرت فرو می‌رود، همان‌گونه که عبدالمطلب و مکیان ناباورانه خبر تلخ را می‌پذیرند. از عبدالله پنج شتر به میراث مانده است و گلۀ کوچکی از گوسفند وکنیزی به نام «ام ایمن». ماه‌ها می‌گذرد و لحظۀ زایمان فرا می‌رسد تا نوۀ عبدالمطلب چشم به این جهان بگشاید. سرور مکیان درخدمت کعبه بود که بدو خبر دادند؛ خبری که چشمه‌های محبت را در دلش جوشانید. پیرمرد نوه را در آغوش گرفت و فریاد زد: « او را محمد نامیدم .» 📎 برشی از کتاب 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور 🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1