ایستادم جلوی آینه و روسری سیاه بزرگم را سرم کردم و با سوزن روی سرم محکمش کردم. خندم گرفته بود. چرا به آینه نگاه میکردم؟ مگر قرار بود به مهمانی بروم؟
چه اهمیتی داشت که حجابم چقدر مرتب باشد؟ مهم این بود که محکم باشد. همین. اینقدر که وقتی بمب نشست روی سقف خانه و زیر آوار ماندیم و کسی توانست برای کمک یا برای بیرون آوردن جنازههایمان بیاید بیحجاب نباشم.
🖇️ برشی از کتاب
#آخرین_روز_جنگ
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1