🛑 چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بد جوری شکنجه اش داده بودند. روزی که آزادش کردند، وقتی میخواست برود حمام، دیدم زیر پیراهنش پر از لکه های خشک شده ی خون است، اثر تازیانه ها. بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. 😔 خودش یک کلام راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند، چیزی نگفت. هروقت مادر میگفت: این از خدا بی خبرها، چی به روزت آوردن؟ میگفت: هیچی مادر. 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور 🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1