وارد جلسه مهمانی شدم. تمام دوستان هم نشسته بودند.می گفتند و می خندیدند.
یک میز بزرگ وسط سالن بود و همه میوه و شیرینی از آنجا بر می داشتند و می خوردند.
چند دقیقه بعد مجلس به سمت غیبت رفت. به دوستانم گفتم: بیایید از خودمان بگوییم از کسی که بین ما نیست حرفی نزنیم.
اما قبول نکردند. وقتی نصیحتم بی فایده بود از آنجا خارج شدم و به داخل حیاط رفتم...
✅حالا در آنسوی دنیا همین لحظات را میدیدم. اما آنچه تفاوت داشت این بود که به جای میوه و شیرینی، لاشه یک مردار انسان روی میز بود و آن ها که غیبت می کردند و می شنیدند، تکه تکه از بدن آن مردار می کندند و می خوردند!!
📙 برگرفته از کتاب تقاص. اثر جدید گروه شهید هادی.
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63