جدیدترین اثر نشر شهید هادی: نزدیک منزل ما، پیرمرد و پیرزنی بودند که علی خیلی به آن‌ها کمک می­کرد. او همیشه از علی برای ما تعریف می­کرد و می­گفت: “بارها و بارها تو کوچه وقتی می­دید لوازم سنگین دارم کمکم می­کرد”. یک بار شوهر اون خانم گفت: “داشتم می‌رفتم داروخانه، علی من رو که دید ترمز کرد و به زور سوارم کرد. با هم رفتیم داروخانه، نیم ساعتی معطل شدیم؛ داروها رو گرفتیم و باز دوباره من رو تا خونه رسوند”. علی خیلی به سپاه علاقه داشت و برای ورود به سپاه متوسل شد به شهید علمدار؛ با یکی از رفقا رفتند مازندران زیارتش و آن‌جا حقوق سه ماهه اولش را نذر کرده بود؛ ماه اول نذر خانم حضرت زهرا (س)، ماه دوم نذر امام حسین (ع) و سومین حقوقش را نذر آقا قمربنی‌هاشم (ع) بود. وقتی پذیرفته شد حقوقش را برای عتبات فرستاد. برای مراسم شهید علمدار هم هزینه­‌ای ارسال کرد؛ ارادتش به سید مجتبی خاص بود. مداحی­های سید مجتبی را گوش می­کرد، حتی آهنگ بیدار باش گوشی‌اش مداحی سید مجتبی بود. فرآیند استخدامش خیلی طول کشید؛ مادر می­گفت: “الحمدلله درس خوندی، اگه این کار جور نشد یه شغل دیگه انتخاب کن”. با حالت خاصی گفت: “مگه من برای شغل می‌خوام برم سپاه؟! برای من پاسداری یک شغل نیست، برام پوشیدن لباس شهدا افتخار بزرگیه”. فعالیت­های سیاسی و روشنگرانه علی به مذاق برخی خوشایند نبود، دائم بهش گیر می‌دادن، برخی می‌گفتند: “ما نباید اجازه بدیم بسیجی­های تندرو مثل خاوری تو سپاه رفت و آمد داشته باشند”. علی گفت: “فدای یک لبخند حضرت آقا، من وظیفه‌ی خودم می‌دونم که روشنگری کنم”. لینک خرید با تخفیف: https://nashrhadi.com/product/537/