برای صفت های مختلفی گفته اند: آدم شناس بودنش، قاطع و شجاع بودنش، مهربان بودنش با زندانیها و.... به اینها که خیلی ها درباره اش حرف می زنند، کاری ندارم. یکی از ویژگی های شهید لاجوردی که خیلی توجهم را جلب کرده، بی توجهی به شأن و شئونات تصنعی اداری است. تصور کنید یک مدیر میانی، یک فرماندار، یک مدیرکل، نه اصلا یک رئیس شعبه بانک از کار بیکار شود، چه می کند؟ کجا می رود؟ در ذهنش چه شغل هایی را برای خودش قابل انتخاب می داند؟ من گیج میشوم وقتی میبینم طرف دادستان انقلاب تهران و پیشانی برخورد با منافقین بوده، اوین زیردستش بوده، سطح تعاملش در حد دفتر امام و شورای عالی قضایی و اینها بوده؛ اما وقتی از کار برکنار می شود، نمی رود دور فلان آدم به طمع مثلا پست مشاورت، یا به کسی رو نمیزند که فلانی! ما هم بیکار شده ایم و جایی را سراغ داری برای ما یا نه؟! صاف می رود زیرزمین خانه اش مشغول "نجاری" می شود. کمی که می گذرد و صدای نجاری، همسایه ها را اذیت می کند می رود سراغ دوخت روسری و پارچه! نه یک روز و دو روز و یک ماه و یک سال، حدود پنج سال! سال شصت و هشت می آیند سراغش که شما بیا بشو رئیس سازمان زندان ها، می آید. اسفند هفتاد و شش که از مسئولیت کنار می رود، باز هم نمی رود سراغ رفقای مسئولش، برمی گردد به خانه. اما اینبار چون چشمش برای دوخت پارچه و روسری توان ندارد، می رود بازار در یک حجره کوچک مشغول روسری فروشی می شود. رفت و آمدش هم با یک دوچرخه! باز هم نه برای ادابازی و ژسټ انزوا به طمع مسئولیت بعدی، نه. آخر سر هم در همان بازار توسط منافقین که کینه اش را هنوز به دل داشتند شهید شد: یکم شهریور هفتاد و هفت. بیست و چهار سال قبل. یکی از دوستانش میگفت در عمرم کسی را به اندازه لاجوردی، خودساخته ندیدم و فکر نمی کنم دیگر ببینم. 🖋 محمدامین فرج‌اللهی لطفا رسانه ما باشید _ 🖇کانال نشریه عهد 🔰 __ https://eitaa.com/joinchat/3229286474Cc283d72f64