📖 هرشب که می خواهم بخوابم یاد تو می آید سراغم با خود می اندیشم چرا اشک؟ با یاد زیبایت چرا غم؟! انگار سر بر سینه ات دارم که دائم سر می نهم آرام بر سنگ صبوری در تاری شب های تلخ بی تو بودن بر سفره ی غم می نشینم تا سحوری از خوردن غم روزها پرهیز دارم در پیش روی چشم این نامرد مردم هر چند می ترسم مبادا ، غم در میان غفلت مردم شود گم گاهی هم از بی طاقتی راهی ندارم جز آنکه سر در دامن صحرا گذارم تا از دل چشمان خود در چشم صحرا تصویری از طوفان یک دریا گذارم از این و آن بسیار بد دیدم ولیکن چون سنگ تیپا خورده ای سرد و خموشم برداشتم جز بار غم هایی که دادی بار شکایت‌های دیگر را ز دوشم امروز دیگر با کسی کاری ندارم خوب است یا بد حال سنجیدن ندارم آنقدر مشغول توام کز دشمن و دوست یک لحظه فرصت بهر رنجیدن ندارم 🔺 ┏━━━🍃🍂━━━┓ ⠀   @NasimeAdab ┗━━━🍂🍃━━━┛