‌ همیشه همه‌ی اطرافیانم در ایران می‌گفتند: «شبیه خاله‌ت هستی؛ صورتت، چشمات، نگاهت، حتی حرف زدنت..» آلبوم عکسش را که نشانم می‌دادند، این حرف‌ها را ثابت می‌کرد. سال گذشته که به کنیا و دیدار خانواده پدری رفتم، همه گفتند: «چقدر شبیه عمه‌تی! صورتت، حرف زدنت، راه رفتنت، نگاهت..» در منطق ریاضی، اگر «آ» با «ب» و هم‌زمان «آ» با «پ» برابر باشد، آنگاه «ب» با «پ» برابر می‌شود. یعنی خاله‌ی من که خودش و چند پشتش اهل تهرانند، و عمه‌ی من که اهل روستایی دورافتاده در شرق آفریقاست، «شبیه» به همند! یعنی خاله‌ی من که برچسب «ایرانی » دارد، مادربزرگش هم از سادات بوده است، و عمه‌ی من که نژاد «سواحیلی» دارد و مسلمان است، به هم «شبیه» اند! یعنی خاله‌ی من با صورتی گندمی که تمام ضرب‌المثل‌های فارسی را از برّ است و عمه‌ام با پوستی تیره که غیر از سواحیلی، آن هم با لهجه‌ی محلی، زبان دیگری نمی‌داند، شبیه هم‌اند. یعنی خاله‌ی من که چادر سر می‌کند و محرم و صفر مشکی می‌پوشد و سفره «ام‌البنین» می‌اندازد، و عمه‌ام که به رسم محلی، حجابش را با دستمالی به سر و پارچه‌ی گلدار به کمر حفظ می‌کند و مقید است در عید فطر و قربان دستانش را حنا بگذارد، به هم شبیه‌اند.. ➖➖➖➖ شاید آن روز که در جانمازشان گل یاس نشاندند و آن بی مُهر و این با مُهر، رو به قبله کردند و تکبیر گفتند و نماز گزاردند به هم شبیه شدند؛ یا شاید آن روز که این از ایران و آن از کنیا، لباس احرام به تن کردند و به حج رفتند، بهم شبیه شدند. یا شاید شبی در رمضان که قرآن خواندند و آیات انفاق و جهاد را زمزمه کردند، شبیه هم شده‌اند. یا شاید آن روز که در بندرعباس و بندر مومباسا با پرتقالی‌ها جنگیدند، بهم شبیه شدند. یا شاید آن روز که بر صورت‌هاشان خش انداخت به هم شبیه شدند. یا شاید آن روز که لوله‌ی تفنگ ، حجابشان را نشانه رفت، شبیه به هم شدند. یا شاید همین چند روز پیش، که وقتی به شان اهانت شد، بغضی در گلو و خشمی در نگاهشان آمد، شبیه هم شدند.. و یا شاید امروز که از مساجدشان نوای دل‌انگیز «أشهد أن محمد رسول الله» شنیده می‌شود، شبیه به هم‌ شدند.. شاید هم نیازی به این همه دلیل برای شباهت‌شان نیست؛ ۱۴ قرن است که یک خون در رگ‌هاشان جاریست... منبع این پست زیبا: https://instagram.com/fatemeh_khateeb?igshid=NTc4MTIwNjQ2YQ== ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ 🔸@NasimeAdab 🔸 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾